سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات طلایی

نظر

 

و ما از نوادگان حضرت نوح هستیم .. هیچ یادت هست ؟؟!! .. طوفان که شد ، وقتی یکتاپرستان به دنبال قدم های جدمان نوح پیامبر بر کشتی داخل شدند ، ما هم وارد شدیم . و ما نجوای او را لبیک گفتیم . و گرنه ما را چه به این جایی که ایستادیم . وگرنه ما هم قرن ها پیش در آن طوفان جهل و نادانی غرق شده بودیم . ولی اکنون ما مانده ایم . و خدا خواست که ما هدایت شویم . «و هرکس را خدا هدایت کند ، هدایت یافته ی واقعی اوست »

 

و این رسالت من و توست که خدای را آنگونه شکر کنیم که جدمان نوح پیامبر شکر می گفت .. هر صبح و هر شامگاه :« خداوندا ، من تو را گواه میگیرم که هر نعمتی که صبح و شام به من می رسد ، چه دینی و چه دنیوی ، همه از سوی توست . یگانه ای و شریکی نداری . حمد مخصوص توست و شکر هم از آن تو .. آن قدر شکرت میگویم تا از من خشنود شوی ، حتی بعد از خشنودی ات نیز تو را شکر میگویم »


نظر

 

هرگز نمازت را ترک نکن !

میلیون ها نفر زیر خاک ،

بزرگ ترین آرزویشان ..

 بازگشت به دنیاست ..

 تا *سجده* کنند !

 

+این نوشته رو تو یکی از کامنت ها خوندم .. باید قبل از اینکه فرصت ها رو از دست بدیم حواسمون رو جمع کنیم .. کاش پشیمونی بعد از مرگ به سراغمون نیاد ..

 


نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

هوای ابری بدون باران یعنی انتظار بدون تو . و این سرزمین به نیامدن های تو و باران عادت دارد . سرزمین تن من ? که انتظار چون سیم خاردار ? حریمی شده است اطراف من و دست دراز که می کنم برای چیدن میوه ی حضور ? زخم می شود به تنم . و خون چکه می کند و خاک می بلعد سرخی اش را . تقصیر زمین نیست که خاک ? خون را به جای آب سر می کشد و گندم های سرزمین من در مرزی میان شعر و شعور سبز می شوند . تو مقصری . جیب هایت طعم شور آسمان را می دهد . تو حتی دریا را فریفته ای . پشت این سیم های خاردار تمام توئی . حتی یک "کلمه" هم از تو خالی نیست . و این طور من در بیرنگی مطلق دست و پا می زنم . و هوس میکنم رفتن را . نماندن را . باران که ببارد دستش را خواهم گرفت . در زلالی اش محو خواهم شد . و در خاک فرو خواهم رفت . شاید این بار خورشیدی مهربان تر صدایم بزند . بخار که شدم .. ابر که شدم .. شاید به تو ? به جیب های تو ? به قلب تو رسیدم . شاید !


نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

من همشِ همش دلم زمینی می خواهد به وسعت سلیلم .. و نه بیشتر .. که بتوانم کفشم را کنار پرچینش در بیاورم ? لبه ی دامن چین چینم را بگیرم .. و پاورچین پاورچین بر روی خاکش قدم بزنم ? آن وقت خنکی خاک تا اعماق قلبم نفوذ کند .. چشمانم را ببندم .. دست خنک نسیم را بر گونه های سرخ شده از سیلی سرما حس کنم .. و .... صدا می آید .. هیس .. گوش کن .. یک نفر بر تنه ی بلوط نُت می نویسد .. و تیکا موسیقی اش را اجرا می کند .. و گندم ها همچون حوری در سلیلم تاب می خورند .. پاهایم دست به دست خاک تا خود چشمه رسیده اند .. و تاب می خورند در دل آب .. چشمه دلش هوری می ریزد .. سکوتش میان پچ پچ های خاک و آب می شکند .. پیرمرد ? جوان شده است .. پله پله از آسمان پایین می آید .. چه خوب ? بهشت در همین حوالی است .. در حوالی دلتنگی های من .. در حوالی بغض های کبود .. آهای ? صبر کن .. رویاهایم را ? آرزوهایم را و حتی خواب هایم را ببر .. جسم من برای این دنیایِ پست کافی است .. و آن هم اگر دست من بود می دادمش به تو .. جسمم ? جور گناهانم را می کشد .. جور پایمال کردن گندم های نارسی که بی هوا کشتمشان .. جسم قاتل من ? زندانی دنیاست .. صبر کن .. حالا که داری می روی ? روح من را هم ببر .. برای این دنیای پر رنج همین جسم تکیده ی سردم کافی است !

 

پ.ن : دلم می خواهد پا برهنه بر خاک باران خورده قدم بزنم . افسوس ! نه خاکی ? نه بارانی ...


نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

درخت گــــــــردو

اشکِ تنِ شکوفه سیب را

بر سر پَیلَم های نـــو رسیده

پـــَر پــــَر می کند

.

.

و چه نزدیک است به من

دورترین فریادِ سکوتِ تو


نظر

سلام

امروز مثلا 5شنبه است و همه باید تعطیل باشن( یعنی شوهرا باید خونه باشن تا به خانوما کمک کنن و کارای عقب افتاده رو انجام بدن و البته این وسط بچه هام به خاطر بیکاری و پخش برنامه های زیبا و ساعت های زیاد زجرکش مون کنن)      

ولی این تعطیلی ها که اصلا به من نمی چسبه

مرد خونه که از صبح تا حالا مشغول بناییه ( داره واسه باباش اینا کار می کنه).

 از صبح تا حالا بشور و بساب و جارو پارو ...غذا درست کردن و... چند جور مخلفات بچین رو سفره ...از بورانی و ماست چغندر و سبزی و سالاد و ...

(آخه  ناهار روز تعطیل باید پر و پیمون باشه).

 یکی نیست بگه بیکارین که واسه دلخوش معلما ما مامان ها رو بیچاره کردین.

بابا ابتون نبود نونتون نبود تعطیلی مدارس تو پنجشنبه دیگه چه نسخه ای بود که پیچیدین؟؟؟؟؟

تازه شنیدم مدارس از دوشنبه عصر تا شنبه صبح هفته دیگه تعطیله

حداقل تو روز یه چند ساعتی از دست این پسرای بلا راحت بودم

خدا از باعث و بانیش نگذره که یه روز خوش و ازمون گرفتن

وای که امروز چقدر این دو تا بلا اذیت کردن.

من که نمی دونم چجوری باید باهاشون رفتار کرد(تورو خدا مشاور و ... تجویز نکنین)

 مشاور رو هم امتحان کردیم ولی تا حالا که جواب نداده. البته 2 هفته بیشتر نیست که داریم نکته هاشونو رعایت می کنیم ولی امیدوارم جواب بده.

فقط حیف که مرد خونه معلم نیست و هر دو هفته یکبار 5 شنبه ها تعطیله(البته تعطیلی شم مثل امروز ه که همش بیرون بود و داشت به خلق خدا خدمت می کرد)وقتی میرسه خونه این شکلیه

ای خدا من و مرد خونه که معلم نشدیم. حداقل این پسرای بلا معلم شن تا علاوه بر زحمت های غیر قابل تحملی که معلمای محترم میکشن از مزایای این شغل بسیار سخت (با 4 ماه تعطیلی و حقوق و مزایا) بهره مند شن. آمین.

حالا به معلمای عزیز بر نخوره. خب حرف حق تلخه دیگه 


نظر

سلام امروز خیلی خوشحالم تولد پسرمهآفرین

این وبلاگ هم هدیه ای از طرف خواهرم به منه ازش ممنونم حالا میتونم خاطرات و اتفاقات زندگی ام رو بنویسم این اولین نوشته منه خوشحال میشم به من سر بزنین ممنون