سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات طلایی

نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

درخت گــــــــردو

اشکِ تنِ شکوفه سیب را

بر سر پَیلَم های نـــو رسیده

پـــَر پــــَر می کند

.

.

و چه نزدیک است به من

دورترین فریادِ سکوتِ تو


نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

من همشِ همش دلم زمینی می خواهد به وسعت سلیلم .. و نه بیشتر .. که بتوانم کفشم را کنار پرچینش در بیاورم ? لبه ی دامن چین چینم را بگیرم .. و پاورچین پاورچین بر روی خاکش قدم بزنم ? آن وقت خنکی خاک تا اعماق قلبم نفوذ کند .. چشمانم را ببندم .. دست خنک نسیم را بر گونه های سرخ شده از سیلی سرما حس کنم .. و .... صدا می آید .. هیس .. گوش کن .. یک نفر بر تنه ی بلوط نُت می نویسد .. و تیکا موسیقی اش را اجرا می کند .. و گندم ها همچون حوری در سلیلم تاب می خورند .. پاهایم دست به دست خاک تا خود چشمه رسیده اند .. و تاب می خورند در دل آب .. چشمه دلش هوری می ریزد .. سکوتش میان پچ پچ های خاک و آب می شکند .. پیرمرد ? جوان شده است .. پله پله از آسمان پایین می آید .. چه خوب ? بهشت در همین حوالی است .. در حوالی دلتنگی های من .. در حوالی بغض های کبود .. آهای ? صبر کن .. رویاهایم را ? آرزوهایم را و حتی خواب هایم را ببر .. جسم من برای این دنیایِ پست کافی است .. و آن هم اگر دست من بود می دادمش به تو .. جسمم ? جور گناهانم را می کشد .. جور پایمال کردن گندم های نارسی که بی هوا کشتمشان .. جسم قاتل من ? زندانی دنیاست .. صبر کن .. حالا که داری می روی ? روح من را هم ببر .. برای این دنیای پر رنج همین جسم تکیده ی سردم کافی است !

 

پ.ن : دلم می خواهد پا برهنه بر خاک باران خورده قدم بزنم . افسوس ! نه خاکی ? نه بارانی ...


نظر

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

هوای ابری بدون باران یعنی انتظار بدون تو . و این سرزمین به نیامدن های تو و باران عادت دارد . سرزمین تن من ? که انتظار چون سیم خاردار ? حریمی شده است اطراف من و دست دراز که می کنم برای چیدن میوه ی حضور ? زخم می شود به تنم . و خون چکه می کند و خاک می بلعد سرخی اش را . تقصیر زمین نیست که خاک ? خون را به جای آب سر می کشد و گندم های سرزمین من در مرزی میان شعر و شعور سبز می شوند . تو مقصری . جیب هایت طعم شور آسمان را می دهد . تو حتی دریا را فریفته ای . پشت این سیم های خاردار تمام توئی . حتی یک "کلمه" هم از تو خالی نیست . و این طور من در بیرنگی مطلق دست و پا می زنم . و هوس میکنم رفتن را . نماندن را . باران که ببارد دستش را خواهم گرفت . در زلالی اش محو خواهم شد . و در خاک فرو خواهم رفت . شاید این بار خورشیدی مهربان تر صدایم بزند . بخار که شدم .. ابر که شدم .. شاید به تو ? به جیب های تو ? به قلب تو رسیدم . شاید !